ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدس باد. ملکوت تو بیاید. اراده تو چنانکه در آسمان است، بر زمین نیز کرده شود. نان کفاف ما را امروز به ما بده. و گناهان ما را ببخش چنانکه ما نیز، آنانکه بر ما گناه کردند را می‌بخشیم. و ما را در آزمایش میاور، بلکه از شریر رهایی ده. زیرا ملکوت، قدرت و جلال از آن توست تا ابدالاباد،
آمین.

۱۳۹۴/۰۹/۱۹

شعری در وصف میلاد مسیح




چه شور است و چه غوغایی که از معراج می آید
صدای زنگ ناقوس جرس، از عالم افلاک می آید
زمین و آسمان خندان ز هر سویی گهرباران
نوای دلکش کروبیان از عرش می آید
ملایک مجمع گل ها به دوش و نقل ریزان بر سر دنیا
شعاع نور مشعل ها، کران تا بی کران پیدا
زمین تسبیح می گوید، زمان تکبیر می خواند
ز کوه و دشت و دریاها نوای ساز می آید
ندای بانگ یا قدوس یا قدوس می آید، جهان یک باره می لرزد
مسیح از راه می آید.
ببندیم بار محمل ها، بیاراییم لشکرها
که سلطان جهان با شوکت و ایثار می آید.
——
کنیم شادی کنیم شادی بر آریم بانگ آزادی
مسیح آمد مسیح آمد خدای مهربان آمد
که خورشید جهان افروز بعد از تیره شب آمد
یگانه اختر تابان میان انجمن آمد
که نور چشم ما آمد فروغ جاودان آمد
که میلاد مسیح آمد، خدا در جسم و تن آمد
گنه بخشید و باز آمد بر اهل نیاز آمد
جهان تیره شد روشن زمین و آسمان گلشن
نجات آمد نجات آمد شفای درد ما آمدکه با لطف و صفا آمد
عنایت کرد و خود آمد، خدا آمد خدا آمد ز روی عدل و داد آمد
نهاده جان خود بر کف میان جاهلان آمد
که گیرد دست فرزندش کند از بند آزادش
پس از عمری فراق و نا بسامانی پدر آمد
ندارد طاقت هجران ز روی عشق و شوق آمد
که تا هستی دهد بار دگر بر جان دلبندش
بریزد روح خود بار دگر بر جسم فرزندش
جهان را پر صفا سازد محبت را بقا سازد
تن خود را فدا سازد که روحش با پسر باشد
گذاریم سر به پاها یش، کنیم سجده قدم هایش
کنیم بر چشم خود سرمه، غبار ره ز پاهایش
سراندازیم و پا کوبیم بر اندازیم ز سر دستار
برآریم بانگ بربط ها، به رقصیم و به رقصانیم
شراب ارغوانی را بگیریم از کف ساقی
که خون اوست در این جام، به نوشیم و به نوشانیم
کنون شادیم و سر مستیم، همه مست از می ساقی
که ساقی چون پدر باشد خماری نیست در باقی
——
بیا تا گل بر افشانیم مبارک باد بر خوانیم
بگیریم دامن وصلش دگر از دست نگذاریم
مسیحا گفته و عهد وفاداری به او بندیم
مبارک باد، چنین روزی که ما آزاد از بندیم
مسیحانه کنیم شادی بر آریم بانگ آزادی
که از روز ازل بوده است این شادی و آزادی
به میلادت چه دارم من نثار مقدمت سازم
چنین بی قدر جانی را، چسان در پایت اندازم
که شرمم آید از ناداری و فقر و تهی دستی،
ولیکن پر بها گنجینه ای از عشق تو در قلب خود دارم
نثار مقدمت پروین کند این پر بها دل را
اگر مقبول تو افتد چنین دل با چنان عشقی.
گذارم سر به پاهایث، کنم سجده قدم هایت
بریزم اشک شادی، جشن گیرم روز میلادت.

پرویندخت ص-کالیفرنیا- سپتامبر1997

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر