ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدس باد. ملکوت تو بیاید. اراده تو چنانکه در آسمان است، بر زمین نیز کرده شود. نان کفاف ما را امروز به ما بده. و گناهان ما را ببخش چنانکه ما نیز، آنانکه بر ما گناه کردند را می‌بخشیم. و ما را در آزمایش میاور، بلکه از شریر رهایی ده. زیرا ملکوت، قدرت و جلال از آن توست تا ابدالاباد،
آمین.

۱۳۹۴/۱۱/۰۹

لوقا باب ۱۴



لوقا 14
1در یک روز سبت عیسی برای صرف غذا به منزل یكی از بزرگان فرقهٔ فریسی رفت. آنان با دقّت مراقب او بودند.2آنجا در برابر او مردی بود كه مبتلا به مرض تشنگی بود. 3عیسی از معلّمان شریعت و فریسیان پرسید: «آیا شفای بیماران در روز سبت جایز است یا خیر؟» 4آنها چیزی نگفتند. پس عیسی آن مرد را شفا داد و مرخّص فرمود. 5بعد رو به آنان كرد و فرمود: «اگر پسر یا گاو یكی از شما در چاه بیفتد آیا به‌خاطر اینکه روز سبت است در بیرون آوردنش دچار تردید خواهید شد؟» 6و آنها برای این سؤال جوابی نیافتند. 7وقتی عیسی دید كه مهمانان بالای مجلس را برای خود اختیار می‌کردند برای ایشان مَثَلی آورده گفت: 8«وقتی كسی شما را به یک مجلس عروسی دعوت می‌کند، در بالای مجلس ننشینید. زیرا امكان دارد كه شخصی مهمتر از شما دعوت شده باشد 9و میزبان بیاید و به شما بگوید: 'جای خود را به این آقا بده.' در آن صورت باید با شرمساری در پایین مجلس بنشینی. 10خیر، وقتی دعوت از تو می‌شود برو و در پایین مجلس بنشین تا وقتی میزبان تو آمد، بگوید: 'دوست من، بفرما بالاتر.' پس تمام مهمانان احترامی را كه به تو می‌شود خواهند دید. 11چون هرکه بزرگی كند خوار خواهد شد و هرکه خود را فروتن سازد، سرافراز خواهد گردید.» 12بعد به میزبان خود گفت: «وقتی ضیافت شام یا ناهاری ترتیب می‌دهی دوستان، برادران و سایر خویشان یا همسایگان ثروتمند خود را دعوت نكن مبادا آنان هم متقابلاً از تو دعوت كنند و به این ترتیب عوض خود را بگیری، 13بلكه وقتی ضیافتی می‌دهی بینوایان و مفلوجان و شلها و كورها را دعوت كن 14و خوشبخت خواهی بود چون آنان هیچ‌گونه وسیلهٔ عوض‌دادن ندارند و تو در آن روزی كه نیكان زنده می‌شوند، عوض خواهی گرفت.» 15یكی از حاضران، بعد از شنیدن این سخنان به او عرض كرد: «خوشا به حال آن کسی‌که در پادشاهی خدا سر سفره بنشیند.» 16امّا عیسی پاسخ داد: «مردی ضیافت شام بزرگی ترتیب داد و عدّهٔ زیادی را دعوت كرد. 17در وقت شام، غلام خود را با پیغامی نزد مهمانان فرستاد كه حالا بیایید، همه‌چیز حاضر است. 18امّا همه شروع به عذر آوردن كردند. اولی گفت: 'من قطعه زمینی خریده‌ام و باید بروم آن را ببینم. لطفاً عذر مرا بپذیر.' 19دومی گفت: 'من پنج جفت گاو خریده‌ام و حالا می‌روم آنها را امتحان كنم. لطفاً مرا معذور بدار.' 20نفر بعدی گفت: 'من تازه زن گرفته‌ام و به این سبب نمی‌توانم بیایم.' 21وقتی آن غلام برگشت و موضوع را به اطّلاع ارباب خود رسانید، ارباب عصبانی شد و به او گفت: 'زود به کوچه‌ها و پس‌کوچه‌های شهر برو و بینوایان و مفلوجان و كورها و شلها را نزد من بیاور.' 22بعداً غلام گفت: 'ارباب، امر تو اطاعت شد و هنوز هم، جا هست.' 23ارباب جواب داد: 'به شاهراهها و كوچه باغها برو و با اصرار همه را دعوت كن كه بیایند تا خانهٔ من پُر شود. 24بدانید كه هیچ‌یک از آن کسانی‌که دعوت كرده بودم مزهٔ این شام را نخواهد چشید.'» 25در بین راه جمعیّت بزرگی همراه عیسی بود. او به آنان رو كرد و فرمود:26«اگر كسی نزد من بیاید واز پدر و مادر، زن و فرزند، برادران و خواهران و حتّی جان خود دست نشوید، نمی‌تواند شاگرد من باشد. 27کسی‌که صلیب خود را برندارد و با من نیاید، نمی‌تواند شاگرد من باشد. 28اگر كسی از شما به فكر ساختن یک بُرج باشد، آیا اول نمی‌نشیند و مخارج آن را برآورد نمی‌کند تا ببیند آیا توانایی تمام كردن آن را دارد یا نه؟ 29در غیر این صورت اگر پایهٔ آن را بگذارد و بعد نتواند آن را تمام كند، همهٔ کسانی‌که آن را ببینند به او خواهند خندید 30و خواهند گفت: 'این مرد ساختمانی را شروع كرد ولی نتوانست آن را تمام كند.'31یا كدام پادشاهی است كه به جنگ پادشاه دیگری برود بدون آنكه اول بنشیند و مطالعه كند كه آیا با ده هزار سپاهی می‌تواند با یک لشکر بیست هزار نفری مقابله كند؟ 32و اگر نتواند، او خیلی زودتر از اینكه دشمن سر برسد سفیری می‌فرستد و تقاضای صلح می‌کند. 33همچنین اگر شما حاضر نیستید تمام هستی خود را از دست بدهید، نمی‌توانید شاگرد من باشید. 34«نمک چیز خوبی است، امّا اگر خود نمک بی‌مزه شود به چه وسیله مزهٔ اصلی خود را باز یابد؟ 35دیگر نه برای زمین مصرفی دارد و نه می‌توان به صورت كود از آن استفاده كرد. آن را فقط باید دور ریخت. اگر گوش شنوا دارید بشنوید.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر