ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدس باد. ملکوت تو بیاید. اراده تو چنانکه در آسمان است، بر زمین نیز کرده شود. نان کفاف ما را امروز به ما بده. و گناهان ما را ببخش چنانکه ما نیز، آنانکه بر ما گناه کردند را می‌بخشیم. و ما را در آزمایش میاور، بلکه از شریر رهایی ده. زیرا ملکوت، قدرت و جلال از آن توست تا ابدالاباد،
آمین.

۱۳۹۴/۱۱/۰۱

مرقس باب ۱۰



مرقس 10
1عیسی از آنجا به راه افتاد و به سرزمین یهودیه و به جانب شرقی رود اردن رفت. باز هم جمعیّتی به دور او جمع شد و او بر حسب عادت همیشگی خود به تعلیم آنان پرداخت. 2عدّه‌ای از فریسیان نزد او آمدند و برای امتحان از او پرسیدند: «آیا مرد مجاز است كه زن خود را طلاق بدهد؟» 3عیسی در جواب، از آنها پرسید: «موسی در این باره چه دستوری داده است؟» 4آنها جواب دادند: «موسی اجازه داده است كه مرد با دادن طلاق‌نامه به زن خود، از او جدا شود.» 5عیسی به ایشان فرمود: «به‌خاطر سنگدلی شما بود كه موسی این اجازه را به شما داد.6وگرنه خدا از اول خلقت، انسان را به صورت مرد و زن آفرید. 7به این دلیل مرد، پدر و مادر خود را ترک می‌کند و به زن خود می‌پیوندد 8و این دو یک تن واحد می‌شوند. یعنی دیگر آنها دو نفر نیستند، بلكه یک تن می‌باشند. 9آنچه را خدا به هم پیوسته است، انسان نباید جدا سازد.» 10در منزل، شاگردان باز هم دربارهٔ این موضوع از عیسی سؤال كردند. 11او به ایشان فرمود: «هرکه زن خود را طلاق دهد و با زنی دیگر ازدواج كند، نسبت به زن خود مرتكب زنا شده است. 12همین‌طور اگر زنی از شوهر خود جدا شود و با مرد دیگری ازدواج كند، مرتكب زنا شده است.» 13بچّه‌‌ها را نزد عیسی می‌آوردند تا بر آنها دست بگذارد ولی شاگردان، آنها را سرزنش می‌کردند. 14وقتی عیسی این را دید ناراحت شده به شاگردان فرمود: «بگذارید بچّه‌‌ها نزد من بیایند، مانع آنها نشوید چون پادشاهی خدا به چنین كسانی تعلّق دارد. 15یقین بدانید كه اگر كسی پادشاهی خدا را مانند كودک نپذیرد، هیچ‌وقت وارد آن نخواهد شد.» 16سپس عیسی كودكان را در آغوش گرفت و دست بر آنان گذاشته، برای ایشان دعای خیر كرد. 17وقتی عیسی عازم سفر شد، شخصی دوان‌دوان آمده در برابر او زانو زد و عرض كرد: «ای استاد نیكو، من برای به دست آوردن حیات جاودانی چه باید بكنم؟» 18عیسی به او فرمود: «چرا مرا نیكو می‌خوانی؟ هیچ‌کس جز خدا نیكو نیست. 19احكام را می‌دانی -‌قتل نكن، زنا نكن، دزدی نكن، شهادت نادرست نده، كلاهبرداری نكن، پدر و مادر خود را احترام كن.» 20آن شخص در جواب گفت: «ای استاد، من از جوانی همهٔ اینها را رعایت کرده‌ام.» 21عیسی با محبّت به او خیره شده فرمود: «یک چیز كم داری، برو آنچه داری بفروش و به فقرا بده كه در عالم بالا گنجی خواهی داشت و بعد بیا و از من پیروی كن.»22آن شخص چون صاحب ثروت فراوان بود، با قیافه‌ای محزون، و با ناراحتی از آنجا رفت. 23عیسی به اطراف نگاه كرد و به شاگردان فرمود: «چه دشوار است ورود توانگران به پادشاهی خدا!» 24شاگردان از سخنان او تعجّب كردند، امّا عیسی باز هم به آنان فرمود: «ای فرزندان، وارد شدن به پادشاهی خدا چقدر دشوار است!25رد شدن شتر از سوراخ سوزن، آسانتر است از وارد شدن شخص توانگر به پادشاهی خدا.» 26شاگردان بی‌اندازه تعجّب كرده و به یكدیگر می‌گفتند: «پس چه كسی می‌تواند نجات یابد؟» 27عیسی به آنان نگاهی كرد و فرمود: «برای انسان غیرممكن است، امّا نه برای خدا، زیرا برای خدا همه‌چیز امكان دارد.» 28پطرس در جواب عیسی شروع به صحبت كرده گفت: «ببین، ما از همه‌چیز خود دست كشیده و پیرو تو شده‌ایم.»29عیسی فرمود: «یقین بدانید كه هرکس به‌خاطر من و انجیل، خانه و یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان و یا املاک خود را ترک نماید، 30در این دنیا صد برابر خانه و برادر و خواهر، مادر و فرزندان و املاک -‌و همچنین رنجها- و در آخرت حیات جاودان نصیب او خواهد شد. 31امّا بسیاری از آنان كه اكنون اولین هستند، آخرین خواهند شد و بسیاری هم كه آخرین هستند، اولین خواهند شد.» 32عیسی و شاگردان در راه اورشلیم بودند و عیسی پیشاپیش شاگردان حركت می‌کرد. شاگردان متحیّر بودند و کسانی‌که از عقب آنها می‌آمدند، بسیار می‌ترسیدند. عیسی دوازده شاگرد خود را به كناری برد و دربارهٔ آنچه كه می‌باید برایش اتّفاق افتد، با آنها شروع به صحبت كرد 33و به آنها فرمود: «ما اكنون به اورشلیم می‌رویم و پسر انسان به دست سران كاهنان و علما سپرده خواهد شد. آنها او را محكوم به مرگ خواهند كرد و به دست بیگانگان خواهند سپرد. 34آنها او را مسخره خواهند نمود و به رویش آب دهان خواهند انداخت، او را تازیانه خواهند زد و خواهند كشت، امّا پس از سه روز دوباره زنده خواهد شد.» 35یعقوب و یوحنا -‌پسران زِبدی‌- نزد عیسی آمده گفتند: «ای استاد، ما می‌خواهیم كه آنچه كه از تو درخواست می‌کنیم برای ما انجام دهی.» 36به ایشان گفت: «چه می‌خواهید برایتان بكنم؟»37آنها جواب دادند: «به ما اجازه بده تا در جلال تو یكی در دست راست و دیگری در دست چپ تو بنشینیم.»38عیسی به ایشان فرمود: «شما نمی‌فهمید چه می‌خواهید. آیا می‌توانید از پیاله‌ای كه من می‌نوشم بنوشید و یا تعمیدی را كه من می‌گیرم بگیرید؟» 39آنها جواب دادند: «می‌توانیم.» عیسی فرمود: «از پیاله‌ای كه من می‌نوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را كه من می‌گیرم، شما هم خواهید گرفت. 40امّا نشستن در دست راست و یا چپ من با من نیست. این به كسانی تعلّق دارد كه از پیش برایشان تعیین شده است.» 41وقتی ده شاگرد دیگر این را شنیدند از یعقوب و یوحنا دلگیر شدند. 42عیسی ایشان را نزد خود خواند و فرمود: «می‌دانید كه در بین ملل، کسانی‌که فرمانروا محسوب می‌شوند، بر زیردستان خود فرمانروایی می‌کنند و رهبرانشان نیز بر آنها ریاست می‌نمایند 43ولی در بین شما نباید چنین باشد؛ بلكه هرکه می‌خواهد در میان شما بزرگ شود، باید خادم شما باشد 44و هرکه می‌خواهد اول شود، باید غلام همه باشد. 45چون پسر انسان نیامده است تا خدمت کرده شود، بلكه تا به دیگران خدمت كند و جان خود را در راه بسیاری فدا سازد.» 46آنها به شهر اریحا رسیدند و وقتی عیسی به اتّفاق شاگردان خود و جمعیّت بزرگی از شهر بیرون می‌رفت، یک گدای نابینا به نام بارتیماؤس -‌پسر تیمائوس‌- در كنار راه نشسته بود. 47وقتی شنید كه عیسای ناصری است، شروع به فریاد كرد و گفت: «ای عیسی، پسر داوود، بر من رحم كن.» 48عدّهٔ زیادی او را سرزنش كردند و از او خواستند تا ساكت شود. ولی او هرچه بلندتر فریاد می‌کرد: «ای پسر داوود، بر من رحم كن.» 49عیسی ایستاد و فرمود: «به او بگویید اینجا بیاید.» آنها آن كور را صدا كردند و به او گفتند: «خوشحال باش، بلند شو، تو را می‌خواهد.» 50بارتیماؤس فوراً ردای خود را به كناری انداخت و از جای خود بلند شد و نزد عیسی آمد. 51عیسی به او فرمود: «چه می‌خواهی برایت بكنم؟» آن كور عرض كرد: «ای استاد می‌خواهم بار دیگر بینا شوم.» 52عیسی به او فرمود: «برو، ایمانت تو را شفا داده است.» او فوراً بینایی خود را بازیافت و به دنبال عیسی به راه افتاد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر